.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۱۹۷→
روبروی آینه آرایشگاه وایساده بودم وخودم وبرانداز می کردم...به به!!بخورم خودم و!!چه تیکه ای شدم...
یه سایه بنفش زده بودم که خیلی چشمام ونازکرده وبود...البته من که نزده بودم آرایشگره زده بود... بایه رژ گونه ملیح صورتی و یه خط چشم ناز! یه مژه هاییم برام گداشته بود ک فک میکنم میشد باهاشون پرواز کرد! خخخخخخخ
خلاصه خیلی خوشگل شده بودم...فقط رژ لب نزده بودم...رژلبم وگذاشته بودم تاتوی تالار بزنم...آخه اگه بخوام الان بزنم پاک میشه وفقط مایه دردسره!!
موهامم فرتقریبادرشتی کرده بود...یه ذره ازموهام وبالای سرم بسته بودوبایه تاجی که روش گلای ریزبنفش داشت تزئین کرده بود......یه ذره ازموهامم ریخته بود دورم...خیلی نازشده بودم...قربون خودم بشم من الهی...موهام خیلی خوشگل شده!!!
یه پیراهن کوتاه مشکی تابالای زانوپوشیده بودم...تاپش پشت گردنی بودوحسابی دل وروده آدم وبه نمایش میذاشت...ازاونجایی که عروسی نیکو اینا مختلطه ،یه شال میندازم روی شونه ام...یه ساپورتم پام کرده بودم که یه وقت قضیه بی ناموسی پیش نیادتوعروسی!!!یه کفش بنفش پاشنه ۱۰ سانتیم پام کرده بودم... رنگ سایه ام و تاجم وباکفشم که بنفش بودست کرده بودم.
دیشب ارسلان خان بعداز ۵ روز بلاخره برگشتن خونه...اومد دم درخونه ام وبهم گفت: فردا باهم بریم تالار...
منم بهش گفتم که قراره با نیکو بیام آرایشگاه...آخه نیکا ازم خواسته بودکه به عنوان همراه عروس باهاش بیام آرایشگاه...منم ازخداخواسته قبول کردم.هم با نیکو میومدم هم اینکه همین جاموهام ودرست می کردم وآرایش می کردم...
ارسلانم قبول کردوگفت که میاد دم آرایشگاه دنبالم...
ازصبح ساعت ۷ اومدیم آرایشگاه...نگاهی به ساعت انداختم...ساعت 3شده!!!!8 ساعت تمامه مارواسکل کردن...بیچاره نیکا روازساعت ۷ کردن تویه اتاق!!!خاک توسرامعلوم نیس دارن باهاش چیکارمی کنن!!!هرچیم می گم بذاریدمن برم ببینمش میگن نه عروس ونمیشه دید!!!یعنی دلم می خواست همین آینه قدیشون وازپهنابکنم توحلقشون...خب که چی مثلا؟!چرانمی ذارین من رفیقم وببینم؟!
پوفی کشیدم وبی حوصله روی صندلی توی سالن نشستم...
نمی دونم چنددقیقه گذشت ومن چقدمنتظرموندم ولی بلاخره دراتاق بازشدو نیکا اومدبیرون...ازجام بلندشدم وبه سمتش رفتم...روبروش وایسادم وزل زدم بهش...لبخندی روی لبم نشست...خیلی نازشده...قربونت برم من که عروس شدی نیکو جون!!!
آرایش صورتش خیلی بهش میومد...موهاش خیلی نازبود...لباسش فوق العاده بود...درکل محشرشده بود!!!
نیکا خودش خوشگله تولباس عروس خوشگل ترم شده...
باذوق بغلش کردم وخواستم ماچش کنم که خانوم آرایشگری که پشت سر نیکو وایساده بود،چنان چشم غره ای بهم رفت که خودم وازبغلش بیرون کشیدم...زیرلب غرید:آرایشش خراب میشه...لطفامراعات کنیدخانوم!!
یه سایه بنفش زده بودم که خیلی چشمام ونازکرده وبود...البته من که نزده بودم آرایشگره زده بود... بایه رژ گونه ملیح صورتی و یه خط چشم ناز! یه مژه هاییم برام گداشته بود ک فک میکنم میشد باهاشون پرواز کرد! خخخخخخخ
خلاصه خیلی خوشگل شده بودم...فقط رژ لب نزده بودم...رژلبم وگذاشته بودم تاتوی تالار بزنم...آخه اگه بخوام الان بزنم پاک میشه وفقط مایه دردسره!!
موهامم فرتقریبادرشتی کرده بود...یه ذره ازموهام وبالای سرم بسته بودوبایه تاجی که روش گلای ریزبنفش داشت تزئین کرده بود......یه ذره ازموهامم ریخته بود دورم...خیلی نازشده بودم...قربون خودم بشم من الهی...موهام خیلی خوشگل شده!!!
یه پیراهن کوتاه مشکی تابالای زانوپوشیده بودم...تاپش پشت گردنی بودوحسابی دل وروده آدم وبه نمایش میذاشت...ازاونجایی که عروسی نیکو اینا مختلطه ،یه شال میندازم روی شونه ام...یه ساپورتم پام کرده بودم که یه وقت قضیه بی ناموسی پیش نیادتوعروسی!!!یه کفش بنفش پاشنه ۱۰ سانتیم پام کرده بودم... رنگ سایه ام و تاجم وباکفشم که بنفش بودست کرده بودم.
دیشب ارسلان خان بعداز ۵ روز بلاخره برگشتن خونه...اومد دم درخونه ام وبهم گفت: فردا باهم بریم تالار...
منم بهش گفتم که قراره با نیکو بیام آرایشگاه...آخه نیکا ازم خواسته بودکه به عنوان همراه عروس باهاش بیام آرایشگاه...منم ازخداخواسته قبول کردم.هم با نیکو میومدم هم اینکه همین جاموهام ودرست می کردم وآرایش می کردم...
ارسلانم قبول کردوگفت که میاد دم آرایشگاه دنبالم...
ازصبح ساعت ۷ اومدیم آرایشگاه...نگاهی به ساعت انداختم...ساعت 3شده!!!!8 ساعت تمامه مارواسکل کردن...بیچاره نیکا روازساعت ۷ کردن تویه اتاق!!!خاک توسرامعلوم نیس دارن باهاش چیکارمی کنن!!!هرچیم می گم بذاریدمن برم ببینمش میگن نه عروس ونمیشه دید!!!یعنی دلم می خواست همین آینه قدیشون وازپهنابکنم توحلقشون...خب که چی مثلا؟!چرانمی ذارین من رفیقم وببینم؟!
پوفی کشیدم وبی حوصله روی صندلی توی سالن نشستم...
نمی دونم چنددقیقه گذشت ومن چقدمنتظرموندم ولی بلاخره دراتاق بازشدو نیکا اومدبیرون...ازجام بلندشدم وبه سمتش رفتم...روبروش وایسادم وزل زدم بهش...لبخندی روی لبم نشست...خیلی نازشده...قربونت برم من که عروس شدی نیکو جون!!!
آرایش صورتش خیلی بهش میومد...موهاش خیلی نازبود...لباسش فوق العاده بود...درکل محشرشده بود!!!
نیکا خودش خوشگله تولباس عروس خوشگل ترم شده...
باذوق بغلش کردم وخواستم ماچش کنم که خانوم آرایشگری که پشت سر نیکو وایساده بود،چنان چشم غره ای بهم رفت که خودم وازبغلش بیرون کشیدم...زیرلب غرید:آرایشش خراب میشه...لطفامراعات کنیدخانوم!!
۱۷.۶k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.